مراحل فهم
این فرآیند، در دو مرحله به ثمر مىنشیند:
1 ـ فهم متن حدیث.
2 ـ فهم مقصود اصلى آن.
در مرحله اول، با به دست آوردن معناى واژههاى به کار رفته در متن حدیث و نحوه ترکیب و ارتباط آنها با یکدیگر، مفهوم اولی? حدیث مورد توجه است. این مفهوم، در علم اصول فقه، «ظهور اولیه» یا «مراد استعمالى» نامیده شده است.
مرحل? دوم، براساس قاعد? «عدم مطابقت همیشگى مفهوم متن و مقصود گوینده»، پىریزى مىشود که در اصطلاح علماى علم اصول، «مراد جدى» مىباشد.
1. فهم متن حدیث
فهم صحیح متن حدیث، در گرو فهم تک تک مفردات و سپس فهم ترکیبات مىباشد:
1ـ 1. فهم مفردات:
برداشت صحیح از تک تک واژههاى بهکار رفته در متن حدیث، براى کسى میسّر است که به علومى مانند: لغت، صرف و اشتقاق مجهز باشد.
1ـ 1ـ 1 نقش لغت:
به وضوح از این شرح مختصر بر مىآید که، شیخ بهایى در علم لغت و واژهشناسى متبحر بوده، و به شیو? اجتهادى عمل مىکرده است. شاهد بر این ادعا، استفاد? ماهران? او از قواعد «فقه اللغه» مىباشد، که به برخى از آنها اشاره مىشود.
1. ارجاع به منابع اصلى: منابع لغوى که شیخ در این حدیقه مورد استفاده قرار داده، عبارتند از:
الف) صحاح اللغه جوهرى: در مورد هلال و مشخص کردن مقدار زمانى که ماه در آن هلال نامیده مىشود: «فقال فى الصحاح، الهلال، اول لیله والثانیه والثالثه، ثم هو قمر» ( الحدیقة الهلالیة: ص 66).
ب) القاموس المحیط فیروز آبادى: پس از نقل نظر صحاح، مىافزاید که: « وزاد صاحب القاموس، فقال: الهلال، غرّة القمر، او الى لیلتین، او الى ثلاث، او الى سبع وللیلتین من آخر الشهر، ست وعشرین و سبع وعشرین و فى غیر ذلک قمر» (همان).
مواردی که شیخ بهایى به منابع ارجاع ندادهاند، بسیار بیشتر از محدود مواردی است که ارجاع دادهاند، و شاید این، بدین معنا باشد که ایشان را باید صاحب نظر و مجتهد در لغتشناسى دانست. مىتوان با دقت در تبیینهاى لغوى ایشان، فهم لغوى خودشان را ملاک ایشان دانست. شاهد دیگر اینکه، گاه حتى به حل تعارض قول دو لغوى مىپردازند، مانند صفح? 67 در مورد لغت «هلال»، و صفح? 148 در مورد لغت «اللهم». بنابراین، به نظر مىرسد، مواردى نیز که شیخ به یک کتاب لغت ارجاع داده، یا مانند دو مورد فوق، براى حل تعارض بوده، و یا از آن جهت است که قول آن لغوى، در این لغت، مورد تأیید ایشان بوده است.
2. توجه به متضاد: مانند کلمه «الظُلَم»، که پس از ذکر مفرد آن، آنرا به معنى «عدم الضوء عمّا من شان? أن یکون مضیئاً»، در صفح? 96 دانسته، و مانند واژ? «السعد» در صفح? 129، که واژ? ضد آن، «نحس و شقاوت» معرفى شده است.
3. توجه به مترادف: در صفح? 129، در واژ? «السعد»، آنرا مترادف «السعادة»، و در صفح? 96، «الضوء» را به عنوان مترادف «النور» ذکر کردهاند.
4. توجه به فروق اللغه: مانند تفاوت «النور» و «الضوء»، که مىگوید:
وقد تسمّى تلک الکیفیة، أن کانت من ذات الشى ضوءاً، وان کانت مستفادةً من غیره نوراً، وعلیه قوله تعالى: «جعل الشمس ضیاءً والقمر نوراً ( الحدیقة الهلالیة: ص 96 ).
5. توجه به ضبط صحیح لغات: مانند «المَِهنه، بفتح المیم وکسرها و اسکان الهاء» (همان) و صفح?151 «الحَوبَه، بفتح الحاء المهمله و الباء الموحدة».
6. تفاوت معناى لغوى و اصطلاحى: «التوبه، لغةً، الرجوع...، وفى الاصطلاح: الندم على الذنب، لِکونه ذنباً » (همان: ص150) و «العصمة، لعل المراد من العصمة فى قوله?: واعصمنا من الحوبة، معناها اللغوى، أى الحفظ عن السوء» (همان: ص 151). سپس در ادامه مىگوید:
زیرا اراد? معناى اصطلاحى آن ـ لطفى که خداوند به مکلف مىکند، به گونهاى که علیرغم قدرت بر گناه، انگیزه بر ارتکاب آن ندارد ـ با استعمال کلم? «من الحوبه» نمىسازد؛ چرا که عصمة بمعنی]بهمعنی[ اصطلاحى، با حرف من متعدى نمىشود.
7. توجه به جوهر معنایى: مانند صفح? 126 «واژ? الشهر، مأخوذ من الشهرة. یقال: شهرت الشى شهراً؛ أى اظهرته وکشفته وشهرت السیف أخر حبة من الغلاف» و صفح? 96 «واژ? السلطان، مصدر بمعنى الغلبه والتسلط، وقد یجىء بمعنى الحجة والدلیل، لتسلطه على القلب واخذه بعنانه».
8. ذکر مفرد یا جمع: مانند صفح? 96 «الظُلَم، جمع ظُلمة، ویُجمع على ظُلُمات ایضاً» و صفح? 96 «البُهَم، جمع بُهْمَة».
9. توجه به وجه تسمیه، براساس لغت: مانند وجه تسمی? هلال در صفح? 66، و قمر و بدر در صفحات 66 و 67، و محاق در صفح? 129، و فلک در صفح? 86، که به عنوان نمونه، در مورد فلک چنین گفته: «الفلک، مجرى الکواکب، سُمّى به، تشبیهاً بفلکه المغزل (گردى دوک ریسندگى)، فى الاستدارة والدوران».
2ـ 1ـ 1. نقش صرف در فهم مفردات:
علم صرف، علم شناخت نوع کلمه و تصریفات و تغییرات کلمه است؛ اینکه چه تغییرى در چه کلمهاى اتفاق مىافتد، و چه تغییرى باعث ایجاد چه معنایى مىشود، در حیط? علم صرف بررسى مىشود. براى نشان دادن بهرههاى شیخ بهایى از این علم، به ذکر چند نمونه مىپردازیم.
1. مىدانیم که یکى از تصریفات اسم، جمع بسته شدن آن است. از اقسام جمع، جمع مذکر سالم که با (ون) یا (ین) انجام مىشود، مخصوص غیر عقلاء است. ایشان، با استفاده از این قاعده که مىگوید: «إن الواو و النون لا تستعمل حقیقةً لغیر العقلاء»، در پى نفى استبعاد نظری? حیات افلاک بر مىآیند (همان : ص92).
2. افعال ابواب ثلاثى مزید، داراى معانى متفاوتى هستند، و چه بسا هر فعل، داراى چند معنا باشد. به عنوان نمونه، در صفح? 100، ذیل فقر? «نوّر ربک الظُلم»، با توجه به دو قرین? «مذهب حکما و یا قدما»، باب تفعیل دو گونه معنا مىشود، یکبار آنگاه که طبق نظر اکثر حکما و سلطان المحققین، نور، عَرَض قائم به جسم باشد، نوّر، بهمعنى «بیّضت الشى؛ أى صیرته متصفاً بالبیاض» مىباشد، و در مرتبه دیگر، اگر طبق مذهب قدماء، نوّر، خود جسم باشد که «من انّه اجسامٌ صغارٌ شفافةُ، تنعضل عن المضىء، وتتصل بالمستضىء» است، در این صورت، نوّر، بهمعنى «صیرته ذا نور» مىباشد، مانند لبّنته، که بهمعنى صیّرته ذا لبن مىباشد.
3. تعیین نوع برخى واژهها؛ مانند صفح? 81 «الخلق، فى الاصل مصدرٌ...، ثم استعمل بمعنى الخلق» و «الدائب، اسم فاعل من دأَبَ».
2ـ 1. فهم ترکیبات
1ـ 2ـ 1. نقش اعراب:
علم نحو، گذشته از اعراب کلمات، رابط? بین دو کلمه را نیز مشخصى مىکند. کلمات، در دعاى کوتاهى مانند این دعاى شریف، از جهت اعراب، چندان مورد نزاع نیستند، اما با دقت در روابط بین کلمات، مىتوان به نکات جدیدى دست یافت، و شیخ بهایى، از این هنر بهرهمند است. به عنوان نمونه، مىتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1. در صفح? 89، با توجه به عبارت «فلک التدبیر»، در مورد نوع اضافه، آنرا از قبیل اضاف? ظرف به مظروف مىدانند، مانند مجلس الحکم و دار القضاء، و با توجه به این نکته، استفاده مىکند که مراد چنین باشد، «الفلک الذى هو مکان التدبیر و محله»، و این تفسیر، خود سرآغازى مىشود براى اینکه کدام مدبر و در کجا به تدبیر مىپردازد.
2. در عبارت «ما اعجب ما دبر فى امر»، دو بار کلم? «ما» آمده، که تعیین نقش هر یک، نیاز به تأمل دارد. شیخ بهایى چنین ترکیب مىکنند:
و «ما» فى قوله? «ما اعجب»، إمّا موصوله، أو موصوفه، أو استفهامیه، على خلاف المشهور فى ما التعجبیه، وهى مبتدأ، والماضى بعدها، صلتها أو صفتها على الاولیین، والخبر محذوف، أى الذى ـ او شىء ـ، صیّره عجیبا امر عظیم، أو هو الخبر على الأخیر، و«ما» فى «ما دبر»، مفعول اَعجب، وهى کالا ولى على الاولیین والعائد المفعول محذوف (همان: ص126).
3. در صفح? 128، با توجه به «فأسال اللّه ربى»، در مورد اضاف? ربّ به (ى) متکلم، آنرا اضاف? معنویه معرفى مىکند؛ زیرا ربّ، صفت مشبهه است، اما در اینجا، به غیر معمول اضافه شده؛ زیرا صفت مشبهه به دلیل اشتقاق از فعل لازم، مفعول به ندارد، آنگاه اشکالى مطرح مىشود؛ چرا که «خالقى و...»، عطف بر «ربى» شده. با توجه به مطلب اول، «ربّى» نعت معرفه براى «اللّه» شد، اما خالقى نکره است؛ زیرا اسم فاعل به مفعول خود اضافه شده است.
شیخ بهایى، به دو صورت، به این اشکال پاسخ مىدهند:
اول: خالقى، نعت هست، اما به معنى ماضى است، پس اضاف? معنویه است، نه لفظیه، و مضاف از مضاف الیه کسب تعریف نموده است.
دوم: مىتوان مانند اینجا را، حمل بر قاعد? مشهور «یغتفر فى الثوانى ما لا یغتفر فى الاوائل» نمود.
2ـ 2ـ 1. توجه به معانى حروف:
حروف و مفردات، کلمات کوچکى هستند که بیشتر، معانى ارتباطى را بیان مىکنند، که دقت ویژه در آنها، رازهاى جدیدى از معنا را مىگشاید، و غفلت از آنها، مىتواند مانع فهم حدیث باشد. گوشهاى از دقتهاى شیخ? در مورد حروف، از این قرار است:
1. در مورد معناى «فى» در «المتردد فى منازل التقدیر»، آنرا به معنى «الى» مىدانند. بنابراین، مراد این است: «عود القمر الى المنازل فى الشهر اللاحق، بعد قطعه ایاها فى السابق»، اما امکان دارد که به معنى ظرفیت باشد. بنابراین، منازل، ظرف ترددند، و این خود داراى توضیحى نجومى است (همان : ص 85).
2. متعلق جار و مجرور در عبارت «جعلک مفتاح شهر، حادث لامر حادث»، «حادث» اول است، که معنا چنین مىشود: « اَىْ اَن حدوث ذلک الشهر وتجدده، لاجل امضاء امر حادث مجدد». هر چند که جایز است متعلق به «جعل» نیز باشد (همان : ص 126).
3. «فاء» در «فاسال اللّه ربى»، مىتواند فاء سببیّه باشد، که معنا چنین مىشود: «فان ذلک الامر المجدّد الذى... لمّا کان مبهماً صار ابهامه سببا لان یسأل اللّه سبحانه، أن یکون برکة وسلامة وامنا»، و بعید هم نیست که فاء فصیحه باشد، که یا بنا به نظر زمخشرى، جمل? شرط در تقدیر است؛ یعنى «إذا کان کذلک، فأسأل اللّه»، و یا بنا به نظر صاحب المهناج، جمل? غیر شرط مقدر است؛ یعنى: «وهو مبهم، فاسال اللّه» (همان: ص 127).
3ـ 2ـ 1. توجه به واژههاى مرکب:
گاه ترکیب چند واژه در کنار هم، معنایى را منتقل مىکند که لزوماً حاصل جمع معانى مفردات آن نیست. این معنا، با توجه به مقام و قراین مختلف به دست مىآید. بر همین اساس، شیخ بهایى?، گذشته از شرح کلمه به کلمه که در قسمت لغات به آن اشاره شد، با توجه به اینکه این دو کلمه در کنار هم و با یکدیگر نیز چه معنایى مىیابند را نیز، تذکر مىدهند، که از آن، گاه تعبیر به «مراد» و گاه به «استعمال»مىنمایند. به عنوان مثال در صفح? 86، پس از توضیح لغت «فلک» مىگوید: «والمراد بفلک التدبیر اقرب الافلاک التسعه الى عالم العناصر»، یا در صفح? 96، «طلوع» را با توجه به ترکیب «طلوع الکوکب»، چنین تفسیر مىکند: «ظهوره فوق الافق، أو من تحت شعاع الشمس».
3ـ 1. توجه به بلاغت:
علم پرکاربرد بلاغت، از سه شاخ? معانى، بیان و بدیع تشکیل شده است، که از جاهای متعدد این شرح، توجه به هر سه شاخه بر مىآید.
الف) علم معانى:
این علم، به مطابقت ساختار کلام با مقتضاى حالت خطاب مىپردازد. بنابراین، دعایى که از امام البلغاء صادر شده باشد، تمام ویژگیهاى یک کلام بلیغ و متناسب با مخاطب را دارد. پس شایسته است به تمام ویژگیهاى آن، از این نظر دقت شود. مثلاً همانگونه که شیخ بهایى اشاره مىکند (همان : ص 97):
1. آغاز دعا، با خطاب ماه و ذکر اوصاف آن است، امّا بلافاصله با تغییر اسلوب کلام، براى «تلوین کلام» به صورتى زیبا، خداوند و اوصافش نیز ذکر مىگردد، که همان بحث «التفات» مىباشد، که فاید? آنرا شیخ بهایى? چنین ذکر مىکند: «تحاشیاً عن ان یتمادى به الکلام، خالیاً عن ذکر المفضلِ المنعام». یا اینکه در همین قسمت، خداوند در قالب صله و موصول مورد ثناء قرار مىگیرد، دلیل این را «فاید? استفاده از اسم موصول»، شیخ، چنین بیان مىدارد:
معبّرا عنه بالموصول، لیجعل الصلة مشعرة ببعض احوال القمر، ویعطف علیها الاحوال الآخر، فتتلائم جمل الکلام، ولا تخرج عن الغرض المسوق له، من بیان تلک الاوصاف والاحوال.
در ادام? همین بحث، نکاتى را در مورد «معلوم بودن مضمون صله»، «تنزیل غیر عالم به منزله عالم» نیز ذکر مىکنند، که از تفصیل آن خوددارى مىکنیم.
2. تشخیص فاید? تعریف یک کلمه به وسیل? «ال»، و آنهم نوع «ال»، کار سادهاى نیست. شیخ در صفح? 98، در مورد «الظلّم» مىگوید: «ال» آن، استغراقى است، البته استغراق عرفى، نه حقیقى. بنابراین، معنا چنین مىشود: «الظلم المتعارف تنویرها بالقمر»، در ادامه مىفرماید: البته مىتوان آن را «ال» عهد خارجى دانست، و در اینجاست که شیخ، نظر اجتهادى خود در بلاغت را نیز ذکر مىکند: «الحق، إنّ لام الاستغراق العرفى، لیست شیئاً وراء لام العهد الخارجى ....».
3. در صفح? 99، با توجه به نکره بودن «آیه» در «وجعلک آیةً من آیات ملکه»، مىگوید:
امکان دارد فاید? تنکیر، بیان نوع باشد، و امکان دارد تعظیم باشد، و احتمال سوم، تحقیر است.
سپس مىگوید که: «بحسب ما یقتضیه الحال» مىباشد.
ب) علم بیان:
علم بیان، داراى چهار زیر مجموع? (مجاز، تشبیه، استعاره و کنایه) مىباشد.
مجاز:
1. در صفح? 69، در تبیین وقت دعا در هنگام رویت هلال، برخى مانند صاحب القاموس، هلال را تا شب هفتم دانستهاند، که این خلاف مشهور لغوى و عرفى است، و به همین منظور، شیخ آن را حمل بر مجاز مىکنند.
2. در صفح? 129، اسناد «المحق» به «الایام» در «تمحقها الایام»، و اسناد «التندیس» به «الاثام» در«لا تدنسها الآثام»، مجاز عقلى ذکر مىکنند، یعنى «اسناد شىءٌ الى غیر من هو له»، که علاقه در اول، زمانیّت، و در دوم، سببیّت مىباشد....